میگم که امروز ساعت 3 اومده بودیم! اون موقعی که اومدیم فقط ما راهنمایی بودیم!
اِ،پس تو آرینی؟؟!!
علی رو شناختم! همه ی آزمایشاتو اون انجام داد! نگار داشت پولو دست میزد که یهو از دستش کشیدی!
آرین : من از صبح زیر شلاق و تازیانه خورشید داشتم اونجا جون می کندم اومدم جند دقیقه استراحت کنم که مثل اینکه همون لحظه شما اومدین البته علی هم خیلی زحمت کشید
سروش جنگنده فیلمی از احمد کاظم عرب(داداش محمد رضا)
برنامه امشب بهترین سینمااهای کشور
حنان میگه:ایول خوب گفتی!
علی:


خیلی نازه
علی: مر30 سر زدی
هیچ نظر خاصی که ندارم!
فقط یاد میرزایی ها میافتم همین!!
علی: الان من به این همه ذوق و استعداد در طنز چی میتونم بکم آخه؟ گوله ی نمک بابا زیاد شبا بغل خیار شور ها نخواب فشار اسمزیش زیاده پوستت چروک میشه ها! خطر هم داره!
با صبایی ها تبادل لینک م یکنین؟بدو که منتظریم
برات تو وبت نوشتم
Akhey bichare be chi panah borde
این گوسفند اشاره به فردی دارد که زندگی گوسفندی خود را رها کرده و برای آزادی کشورش تلاش می کند
علی: آره!
دو کلام از ننه ی عروس
یاد سرداران سپاه!!!!
علی: به به 4fun عزیز! پارسال دوست امسال آشنا!دمت گرم که سر زدی!
سلام بچه ها خوبین
علی: الاناین نظرت راجع به عکسه؟!؟!
ولی باز مرسی که سرزدی!دمت گرم!
من هیچ نظری ندارم!!
(قبل از اینکه نظر نگارو هم بخونم قصد داشتم همینو بنویسم)
حنان میگه:هیچی؟
یاد اینایی می افتم که تو آشوب زیاد هم واسه خودشون خوشن و زندگی خودشونو می کنن!!
(از این چرت تر چیزی شنیده بودی؟)
حنان میگه:یک پسره تو کلاسمون هست تخصصش همین جور چرت گفتنه.این عکس هم به افتخار همون شخص گذاشتیم.
واسه چرت گفتن ما باید شاگردی اونو بکنیم
نگار هم بین ما به چرت و پرت گوینده معروفه!
آرین : ما شما رو نشناختیم کی اومدین مگه نگار چی گفت ؟
در کل میگم نگار به چرت و ژرت گوینده معروفه!
بخاطر ج حنان که به نظر قبلیم داده بود گفتم!
آرین، فامیلیت چیه؟
ما امروز دقیقا ساعت 3 اومدیم!با لباس مدرسه هم بودیم!
لباس راهنمایی!
آرین : فامیلیم افراز هست اون موقع که شما اومدین پشت طرح چند نفر بودن ؟
2 نفر!
خو اسما رو نزده بودین نمی دونستم!
یکی که علی بود فکر کنم، یکی هم اونی که موهاش فره!
آرین : خوب من همونیم که موهاش فره :D
علی: اون عینکیه من بودم. شما صبح اومدین یا بعد از ظهر؟
میگم که امروز ساعت 3 اومده بودیم!
اون موقعی که اومدیم فقط ما راهنمایی بودیم!
اِ،پس تو آرینی؟؟!!
علی رو شناختم!
همه ی آزمایشاتو اون انجام داد!
نگار داشت پولو دست میزد که یهو از دستش کشیدی!
آرین : من از صبح زیر شلاق و تازیانه خورشید داشتم اونجا جون می کندم اومدم جند دقیقه استراحت کنم که مثل اینکه همون لحظه شما اومدین البته علی هم خیلی زحمت کشید
چقد ادبی گفتی!
آرین :مرسی
من صبح اومده بودم دیدم آرین داشت جون میکند طفلی
کلامی گهر بار از حنان:اخی!