ما ایرانی ها وقتی میخوایم از کسی تعریف کنیم :
(با سانسور)
همونطور که همه میدونین شرکت پپسی قصد داره در تاریخ 16 /3 /91 در ساعت 23:30 لوگوی خودش رو جهت تبلیغات به مدت 15 دقیقه روی سطح ماه بتابونه. اما "ایران" چی؟!؟!؟ یعنی ما میتونیم ساکت بشینیم و چنین توهینی رو بپذیریم؟ نه! هرگز ما چنین بی حرمتی ای رو بی جواب نمیگذاریم!!!!! بنا بر این ایران هم اعلام کرد که در تاریخ 17 هم اولین کشور اسلامی خواهد شد که تبلیغات خود را روی ماه به نمایش خواهد گذاشت و به کوری چشم تمام دشمنان و به نیت 124000 پیامبر بجای 15 دقیقه 124000 دقیقه پخش خواهد کرد!!!!!!!!!!!!!!عکس پیشنهادی هردو (پپسی + ایران) رو میتونید تو ادامه مطلب ببینید!!!
*اعتراف می کنم تو 10 سالگی یه نامه واسه لینچان نوشتم که هوسانیانگ رو
نگیره، بیاد با من ازدواج کنه. آدرسشم این بود خارج لیان شامپو... بعد که
می خواستم پستش کنم مامانم پیداش کرد. من هم از دست مامانم قاپیدمش و جلوش
عین بزغاله جویدمش و قورتش دادم. انگار که سند محرمانه طبقه بندی شده ام آی
6 بود...
*اعتراف می کنم یکی از چالش های بزرگی که در کودکی فراروی
من بود و باهاش درگیر بودم این بود که چه جوری «فریبرز عرب نیا» و
«ابوالفضل پورعرب» رو از هم تفکیک کنم!
*اعتراف می کنم یه بار تو ابتدایی املا را 11 گرفتم. خانواده باید زیر برگه را امضا می کردن و ما نشون معلم می دادیم. من هم نمی خواستم همین زیر برگه را با دست خط بچگانه خودم امضا کردم زیرشم نوشتم... ملاهزه شد...
*اعتراف می کنم بچه که بودم تو دیکته مردود می شدم و برگه دیکته رو زیر فرش قایم می کردم. مامانم هم پیداش می کرد و تنبیه می شدم. بعدش من باز دیکته کم می شدم و می بردم زیر فرش قایم می کردم. نمیدونم یا خیلی دوست داشتم کتک بخورم یا اینقدر خنگ بودم که فکر می کردم دفعه قبل هم که مادرم پیداش کرد اتفاقی بوده.
*اعتراف می کنم با ماشین داشتیم با رفیق مون میرفتیم که یه ماشین بوق زد منکه پشت فرمون بودم پرسیدم کی بود بوق زد رفیق ما که استرس داشت جاده را اشتباهی نریم خیلی جدی گفت برو ولش کن با یه خر دیگه بود با ما نبود
*اعتراف می کنم اوایل همین ترم بود که یکی از همکلاسیهام چندروزی گیر داده بود که میخوام
باهاتون صحبت کنم منم همش می پیچوندمش که بیشتر بیاد سراغم بلاخره یه روز
اومد حرفشو بزنه منم به خودم مغرور شدم وسط حرفش پریدم گفتم من قصد دوستی
یا ازدواج با کسی ندارم / خجالت کشیدو گفت شما که خیلی خوبید ولی من
میخواستم با دوستتون سحر بیشتر آشنا بشم
تو عمرم هیچ وقت انقدر ضایع نشده بودم/ حالا از اون موقع تا حالا هر وقت میرم دانشگاه 100 صلوات میفرستم که نبینمش.
*اعتراف می کنمسال 79-80 بود، یه هفته ای بود دیپلم گرفته بودم که موبایل خریدم، همون
اولین روزا بود که با دوستام باهم بودیم و تقریبا تنها کسی بودم که موبایل
داشت، اون روز یه نفر پیدا نشد به ما زنگ بزنه که لااقل گوشیو در بیاریم یه
الویی بگیم.در نتیجه خودم دس به کار شدم و یواشکی رفتم تو رینگ تون و صدای
زنگشو دراوردم و خیلی ریلکس مشغول صحبت شدم،تازه یکم گرم گرفته بودم(البته
با خودم) که ... آمد به سرم از آنچه میترسدم...زززززززررررررررر
زززررررررر
گوشی
شروع کرد به زنگ خوردن و خراب کردن ما جلوی 5-6 جفت چشم متعجب،خوب آخه
مادر من قربونت برم 2 دیقه زودتر زنگ میزدی یا 2 دیقه دیرتر، چی میشد
آخه؟همجین زنگ خورد که برق ار سه فازم پرید،گوشیای اون موقم که قربونش برم
آنچنان با فشار و حرارت زنگ میخورد و سر و صدا میکرد که انگار قطار داره از
گوشی میاد بیرون..البته با زرنگی جمش کردما،اون موقع پشت خطی که نبود واسه
همه، من رو خدمات ویژه فعالش کرده بودم و سری جواب دادمو آخرم گفتم این
پشت خطیا مدلشون اینجوریه..اونام که اون موقع بی اطلاع بودن و باورشون شد
یا نشد و به روی ما نیاوردن..ولی به معنی واقعیه کلمه
ضایــــــــــــــــــــع شدم...
*اعتراف می کنم دختر خاله ام رو بعد از مدت ها دیده بودم و هفت ماهه باردار بود. خیر سرم اومدم جنسیت بچه رو بپرسم گفتم خب حالا قراره مامان شی یا بابا؟!
*اعتراف می کنم یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد می خواست از کلاس بیرونم کنه. 3 دفعه گفت برو بیرون! گفتم: چشم الان می رم (اما هر کاری می کردم نمی شد!) دفعه آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری؟ منم داد زدم گفتم بابا! پام خواب رفته!
منبع:Bartarinha.ir
می گن پول چرک کف دسته؛ دست ما هم که کلا آنتی باکتریال!
مدرسه: سه سیب داریم، دو تای دیگر از علی می گیریم، حالا چندتا سیب داریم؟
مشق شب: اگر یک هندوانه سه کیلویی را بین پنج نفر تقسیم کنیم به هر یک چه مقدار می رسد؟
امتحان: علی 12 موز دارد، قطار او هفت دقیقه تاخیر دارد، وزن خورشید را حساب کنید!
هرکس به طریقی دل ما می شکند! اما تو خیلی خلاقیت به خرج دادی، آفرین.
اوضاع اونقدر عجیبه که هرکی از هر دهه ای هست فکر می کنه جزو نسل سوخته است!
در تاریخ تنقلات همه جور آدمی داشتیم از آدم نابغه ای که بستنی رو اختراع کرد تا اون آدم ناتوانی که تخمه ژاپنی رو به آجیل اضافه کرد
انگیزه چک کردن میس کال ها:
پنج درصد اهمیت کسی / کسانی که تماس گرفتن
95 درصد خلاص شدن از اون آیکون اعصاب خردکردن نشون دهنده میس کال
وقتی پنج ثانیه قبل از آلارم موبایل بیدار می شم و اونو خاموش می کنم احساس می کنم بمب خنثی کردم
وسط میدون تجریش احساس کردم یه مردی تو فاصله 20 متریم زل زده بهم و داره میاد سمتم، منم چشم تو چشم شدم و به مسیرم ادامه دادم، بهم رسیدیم و یهو دستشو کرد تو کیفش و یه کاغذ داد دستم
آگهی کاشت مو بود
اولش خیلی بهم برخورد اما بعدا گفتم طفلکی چقدر منتظر یه کچل بوده که رد شه
صبح ساعت ۵
جدید: بازهم خوابیده است
ادامه مطلب ...
عصر ساعت ۱۶
ادامه مطلب ...
* ای بابا حالا نمیشه جمعه عصر باشه آخه عصرای جمعه خیلی دلگیره آقا ما از مسئولین خواهشمندیم جمعه حول و حوش ساعت ۳-۴ حمله کنن بعد از ناهار!!!!
منبع-فروم بست ها
دوران امتحانات یکی از زمان های طلایی عمرونه! در اون میتونید به خودتون استراحت بدین (مثل من که امتحان زبان داریم فردا و من دو روز قبل رو هیچ شکری نخوردم و امروز صبح فقط یه نگاهی به کتاب انداختم و فهمیدم که کتابمون زرد رنگه!) هم چنین میتونید واسه تابستون برنامه ریزی کنین (البته اگه وجود خارجی داشته باشه!) و خلاصه زمان خوبیه واسه اینکه فکر کنید (نه درباره درس!).
۱) من هم که دیروز داشتم کتابهای قدیمیم رو نگا میکردم که کدومو نگه دارمو کدومو بندازم دور چشمم به کتاب «نجوم به زیان ساده» افتاد که خیلی وقت پیش خریده بودمش. با یک نگاه به جلد کتاب متوجه به نکته ای شدم که اون موقع در سطح درک من نبود که متوجه بشم و همین طور فهمیدم که چه اسراری رو تنها در جلد این کتاب پنهان کرده اند. بنا بر این عکسی از جلد کتاب تهیه کردم که میتونید اون نکته رو دریابید و ببینید.
۲ ) امروز هم وقتی داشتم انگلیسی میخوندم چشمم به صفحه ای افتاد که احمدیان کشف کرده بودش و من دلم نیومد شما رو از دیدنش محروم کنم.
طبق همیشه واسه دیدن این دو عکس برین(!) تو ادامه مطلب ....
ادامه مطلب ... فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی
پاشه بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه, بعد ساعت 9 برگرده خونه
بگیره تا ظهر بخوابه !
دقــت کـــردیــن لذتی که تو سواری بر خر شیطون هست تو سواری لامبورگینی نیست؟؟؟
دقت کردین استرسی و رقابتی که واسه انتخاب واحد هست...واسه خود قبولی تو دانشگاه نیست!
دقت کردین به این شعر "میازار موری که دانه کش است"؟؟!! این شعر
نشون میده که ما ایرانی ها از قدیم یه جورایی کرم داشتیم...
حالا که بحث تقلبو بچه ها باز کردن منم جالب ترین تقلبمو میگم البته به صاحت متقلب معروف کپک عزیز که سر یکی از امتحانا بعد از بیرون رفتن من اومده بود ورقمو ورداشته بود نگاه کرده بود بعدشم با خیال راحت همه رو نوشته بود بر نخوره !!!!!!!
امتحانات سوم راهنمایی بود و ما داخل سالن آمفی تئاتر امتحان میدادیم وضع تقلب هم خوب بود هر کی هر چی می خواست می گرفت و میداد امتحان جغرافی بود منم همه رو نوشته بودم به جز یکی تازه خواستم از بقل دستی بگیرم که از شانس من همون موقع ناظممون (مقدمی ) اومد وایستاد دقیقا جلوی صندلی منم هر لحظه داشتم به عالم و آدم فحش می دادم هر چقدر صبر کردم ول کن نبود و همونجا وایستاده بود منم کنار پنجره بودم یه فکر جالب به سرم زد یهو خیره شدم و از پنجره بیرونو نگاه کردم ( البته چیزی اونجا نبود و صرفا جهت پرت کردن حواس ناظم اینکارو کردم ) حدود 10 دقیقه اینکارو کردم که یهو ناظم کنجکاو شد ببینه من دارم چی رو نگاه می کنم اونم رفت جلوتر و از پنجره بیرونو نگاه کرد منم با خیال راحت چیزیو که می خواستم گرفتم ولی جالب این بود که ناظم که داشت از پنجره بیرونو نگاه می کرد می خندید نمی دونم چی دیده بود !!!!!!!!!!!